سنگ و ستاره آهنگ خود را بر ما تحمیل نمیکنند
گلها خاموشند، …
ادامهی مطلبو خورشید خاموش شد
چون نور سرخ کوچکی
که ناپدید میشود
وقتی آسانسور میایستد.…
دیرزمانیاست
که بوسههایت مرا سوزاندهاند
و جسم پاکت
مثل ملافههای اتاق عمل
مرا هراسان …
نیمههای شب است
کارگری از شیفت دوماش،
از کارخانهی کنسروسازی برمیگردد.
باقیماندهی توانش را …
ضربان میگیرد جانام
چنان زبانهی زنگی
بر دیوارههایش.
گوش کن!
ناقوس یکشنبههاست
سنگینناقوس یکشنبهها…
دریغا، اینجا فرودگاهیاست کوچک
پوشیده به شبنم
و این هواپیماییاست که بلند میشود
رهایش …
بزرگ، خاکستری، سنگین
چنان یک فیل پیر.
زمستان به آخر میرسد.
کوتاه، سقفهای شیبدار، …
تو و من
و دو فنجان خالی قهوه
و چند واژهی فانی
در تار …
آقای ب از معاد حرف میزند
همانقدر مطمئن
که کشاورزی لباس کارش را
پشت …
بین ساعت پنج و هفت
هر روز
یک رفیق را در حال سقوط میبینی.…
تو تنهایی ای سرزمین من
بیدوستانی که محبوس و ویرانشان کردی
میشنوی
آرام آرام …
در آستانهی روزی فاجعه به دنیا آمد
روزی چهره در چهرهی روزی دیگر -درست …
شبیه واژهی هرگز بود آن زن
شرمی خاص
برمیخاست از پشت گردنش
یک جور …