۱. وقتی بیست و دو-سه ساله بودم، روزی از کلارا خانس، شاعر اسپانیایی، …
ادامهی مطلببه خاطر يک شاخه گل،
دخترها منتظر میشوند
تا به باغبان سلام کنند.…
ای گلی که سمت کوهها میرويی،
آب دادنات با من،
فقط بگو مال کهای؟…
دلم عين يک بچه است،
حالا گريه میکند و
گلهای باغِ آن غريبه را …
آهای مسافر!
از نگاه کردن سير شدی
يا دوباره صورتم را برگردانم؟…
گیسوانام را کوتاه مکن مادر!
بگذار آنها را بر شانه بیفشانم.
درخت هرس شده…
هر برگ بوتهی کنار چشمه،
داروی همه دردهاست.
گوشهی چارقد دخترکان
نوازششان میکند
وقتی …
اگر میخواهی مرا ببينی،
قرارمان آنجا که من
دلو آبم را پر میکنم.
اينبار …
يارم را نگاه کن!
آن طرف رودخانه دارد دعا میکند.
حتما خدا قبول نمیکند،…
يک بغل از گلها برايم بچين
تا بر پيشانیام
چتری بسازم.…
يارم گلها را از دست من نگرفت!
سفيرانی از ستارهها برايش میفرستم
تا قانعاش …
با گلی در دستم
پشت سرت ايستادهام.
يا گل را بگير
يا بگذار بروم!…
گل سرخی را پرت کردهای به سویم.
دست مريزاد!
حيف که چشمهای شور بو …
چهرهات گل سرخیست و
چشمهايت شمعهايند.
سرگشتهام!
بايد پروانهای شوم
يا شب پرهای؟…
شتاب کن!
میخواهم لبهايم را به تو ببخشم،
حالا که مرگ
دور ده میگردد …
ديوار را سوراخ کن و
لبهايم را ببوس!
شوهرم بناست
تعميرش میکند.…