گرگ و میش، بوی پلنگ
و آسمان که شکارچیان را خبردار میکند.
دور شو …
ادامهی مطلبصبح
و تنم با آواز دیگرگون پرندگان،
با گلهای سپید سپیدهدمان
و نسیمی که …
نشاط پائیز و
باران.
جراحتی بر اطلسیها
و دستی که در خلاء ردپاها را …
همسرایان میخوانند:
“تو که چشای سرخ داری،
علامتِ تو سینهتو، به ما نشون نمیدی؟”…
به رودخانه رفتیم،
از سنجاقکهای آبی یاد گرفتیم
که نگاهمان را پاس بداریم و …
کولیان آمدند
سبدها پر از گلابی و
روسریها مملوِّ سکهها
سنگی به هوا انداختیم…
گازِ سرخِ دهانت.
شب، با سرودی از زمین
نورها و صداهای سفید را میبلعد…
عشقم در تنم زندگیمیکند
و تنم واژهای است
گشوده به منقار پرندهای
که زنگوله …
حالا سراغ شعرهای مدفون را میگیرم
که بیشک برایم بهجا گذاشتهای
پیش از آنکه …
اگر این داغِ مس است
بر تنِ بلوط
به این حفره خواهم خزید
تا …
میانِ دهانِ غایبات
و دهان من
هوا، میوهای خاموش و مشترک است
و من …
میتوانم درختی را به کار برم
تا با تو عشقبازی کنم
و دیواری را…
چنانکه در آنسوی جدال
کبوتر،
گلویی بریده،
خون بر خاک می ریزد
و پَر، …
گلها را به آب میاندازم
تا رقص به ساحل دیگر برسد.
صدایم جریان خود …
گرگها که زوزه میکشند
و شکارچیها که میگذرند
هنوز میان درختان سرگردانم
و نمیدانم، …