تنها سایهی این عشق را می بینم
تجلیِ بالی را که راه خود را …

تنها سایهی این عشق را می بینم
تجلیِ بالی را که راه خود را …
وقتی که سگها
پارس میکنند،
از میان دریاچههای گلآلود
مناجاتی از خزه میگذرد.
پنهان …
آه، حیوانِ وحشیِ من
روزی که به صورتم پرت کردی
روبانی را که به …
آه، حیوانِ وحشیِ من
بگو که منم آن خوابگردی
که از پژواک تا پژواکِ …
امروز ردپایات را دیدم
تمامِ آن گلهای رزماری ، همهی آن بفشهها
و تمامِ …
درختی همرنگ چشمهایم
شاخ و برگش را تا من گسترد
تا بر دقایق شکوه …
برگهای هراس میپژمرد
و آرام آرام
بر دلواپسیهایم باران میبارد
برگها با باران مینشینند…
غرش نقرهای طنین میاندازد
و شب را از هم میدرد
در کمین نشسته، عشقات،…
قصهی مینا و پلنگ. حکایت دختریاست به نام مینا که دلدادهی پلنگ میشود و …
ادامهی مطلب