آه، حیوانِ وحشیِ من
بگو که منم آن خوابگردی
که از پژواک تا پژواکِ غرشی، سرگردان است،
بیآنکه بداند
حتی نخی نیست که بر آن پا نهد
که برجی نقرهای میرقصد
و برای همین چشمهای آتشیناش
به طراوت نارنجی است.
شعر ۲۰، شب پلنگ | کلارا خانس
اثری از : محسن عمادی کلارا خانس