امروز ردپایات را دیدم
تمامِ آن گلهای رزماری ، همهی آن بفشهها
و تمامِ آن شاخههای غم را به رودخانه ریختم
آنجا که تنهی بید
نا استواری خود را به آب میسپارد.
اگر در آنسوی جنگل باران ببارد
بوی زمین و علف خیس
بر خشونت پیروز خواهد شد.
و اگر باید که پیشتر روم
تا تو را برانگیزم
دستارهای سرخ را احضار می کنم،
ترومپتهای صحرا را
و حلقهی آتشی را
در هوا رسم خواهم کرد.
شعر ۲۱، شب پلنگ | کلارا خانس
اثری از : محسن عمادی کلارا خانس