ایالت تبعید
کریستینا پری روسی

کریستینا پری روسی، شاعر و قصه‌نویس بزرگ اروگوئه‌ای در سال ۱۹۴۱ در مونته‌ویدئو به دنیا آمد. از وقتی ادبیات آمریکای لاتین، پا به پای انقلاب‌هایش، غریو هویت و استقلال بلند کرد، کریستینا به عنوان یکی از موثرترین چهره‌های این جریانِ «بوم» یا «غریو»، بی‌خستگی قلم زد و نقشی نازدودنی در خلق «واقعیتی دیگر» برای جهان زخمیِ ما ایفا کرد. در همان جوانی، به عنوان عضو مستقل به جنبش چریکی توپاماروس پیوست که همچون خواهران و برادران انقلابی‌اش در آمریکای لاتین یک جریان چپ با گرایش مارکسیست‌- لنینیست بود: البته با قرائتی بومی. شعار جنبش این بود: «کلمات جدایمان می‌کنند، اما عمل‌است که ما را متحد می‌کند.» جوانانِ این جنبش، به بانک‌ها حمله می‌کردند، به نظامیان و دیپلمات‌های فاسد. پس از استقرار دیکتاتوری نظامی در اوروگوئه، اعضای جنبش یا کشته شدند، یا زندانی و یا به تبعید رفتند. از اعضای توپاماروس،‌ احتمالا در ایران، بسیاری با فیگور خوزه موخیکا آشنایند که به فقیرترین رئیس‌جمهور جهان شهرت داشت. کریستینا، مثل بسیاری دیگر از همقطارانش به تبعید رفت. مدتی کوتاه در فرانسه زیست و در نهایت ساکن اسپانیا شد.

کتاب «ایالت تبعید»، دفتر شعری‌ست که در آنتولوژی‌های مختلف، تاریخ‌های انتشار متفاوتی را به خود دیده است. شعرها، بیشتر در همان سال‌های نخست تبعید نوشته شدند: یعنی چیزی بین ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۴، بخشی در پاریس و بخشی در اسپانیا. در همین سال‌های نخست، دوست نزدیک کریستینا، خولیو کورتازار، به او کمک کرد تا ساکن ایالت تبعید شود. نسخه‌ای که در این دفتر می‌خوانید، از روایت چاپ سال ۲۰۰۳ این دفتر ترجمه شده است. ترجمه‌ی این شعرها، مرا به سفری برد در زبان فارسی که آسان نبود. نخست از این جهت که نوع شعریت من و کریستینا از یک جنس نیست. وجه روایی شعرهای کریستینا، با تجربه‌ی روایت در شعر من متفاوت است. از طرف دیگر، در زبان اسپانیایی، بین زبان محاوره و مکتوب مغاکی از ان دست وجود ندارد که در زبان فارسی هست. با یک چرخش قلم، شعر از ساحت محاوره به ساحت مکتوب می‌رسد و از این رو، دشوار است که بتوان همان ریتم و جنس زبان را در فارسی اجرا کرد که حتی افعال در دو وجه زبان، متفاوت از هم صرف می‌شوند. نوع زبان محاوره‌ی کریستینا، از اشکال استروتیپیکال و منقح زبان در شاملو و دیگران عمیقا جداست. زبان، قصد خودنمایی ندارد. بلاغت‌اش را فریاد نمی‌زند. تظاهر نمی‌کند.

نکته‌ی مهم دیگری که باید درباره‌ی این کتاب توضیح بدهم، به نوع تغزل شعرها بر می‌گردد. کریستینا، هم‌جنس‌گراست. حتی در سال‌های دشوار دهه‌ی هفتاد، این واقعیت را پنهان نکرد و البته هزینه‌اش را با انزوا و گاه طردشدگی پرداخت. بخش زیادی از مقالاتش به مسئله‌ی جنسیت، توحش پدرسالاری و نهادهای مربوطه‌ بر می‌گردد. کریستینا، این مسائل را در زبان می‌کاود، در تاریخ استعمار، در زیبایی‌شناسی‌های آن و استروتایپ‌ها. در بعضی از شعرهای این کتاب، باید این نکته را در نظر آورد. شاعر، نه فقط «زن» که «همجنس‌گرا» هم هست. در این کتاب، با چند وجه هویت تن تبعیدی روبروئیم: یک مبارز چپ، یک زن، یک هم‌جنس‌گرا، یک آمریکای لاتینی و یک فرد فقیر. فی‌المثل، او ساکن محله‌ی فقیر مهاجران بود. روزی در تلویزیون ظاهر می‌شود و فردا تمام محله طردش می‌کند، چون بر این باور است که هرکه تصویرش در تلویزیون در می‌آید‌، لاجرم پولدار است و روایت فقرش دروغین.

با این درآمد، از این سخن خواهم گفت که چرا این کتاب و چرا امروز:

۱. خیزش عظیم و انقلابی «زن، زندگی، آزادی» در ایران غریبِ ما، نیازمند گسترش افق خویش است. رسانه‌های جریان اصلی، که هرگز نقشی جز سرقت «حقیقت» نداشته‌اند، بر آنند که افق «انقلاب» را به تصویر سفیدِ «غربی» آن تقلیل دهند. «ایالت تبعید»، در سطر به سطر خویش، با خودآگاهی یک زن آمریکای لاتینی نوشته می‌شود و به فجایع تاریخ «استعمار» شهادت می‌دهد. شعر پایانی کتاب، انقلاب فرانسه را هم به چالش می‌کشد و انقلاب حقیقی فرانسه را وقتی می‌بیند که بومیان مهاجر آمریکای لاتین، انقلاب فرانسه را به پا کنند. تاریخ را به عقب بر می‌گرداند و انگاره‌های رسانه‌ای غرب در ادبیات را به سخره می‌گیرد: فی‌المثل هنری میلر یا آلن گینزبرگ، هر دو شدیدا «نرینه»اند و تا اعماق خویش، فرزند استعمار. تغییر افق، تغییر «مرجع» نیز هست. به گمان من، آزادی ما، در الگوبرداری از انقلاب‌های غربی نیست که ممکن می‌شود. در خلقِ هویت‌های بومی‌ست. استعمار در ایران، به شکلی متفاوت از آمریکای لاتین یا هندوستان تجربه شده است. اشغالگری را پادشاهان و قدرت‌مداران «واسطه‌چی» اعمال کردند. برایمان، افسانه‌ی کوروش خواندند و سیاستِ استعمارگر را در رگ‌های شهر تزریق کردند. نخست، باید از آن خواب خمار بیدار شویم و بپذیریم که «استعمار» حقیقت ماست و بعد ببینیم که «ذهنیت سفید» هرچقدر هم انقلابی به نظر برسد، برای ما، زهر هلاهل است و ادامه‌ی استعمار.

۲. اسب تروای جدید استعمار، چیزی نیست جز اسطوره‌ی «رفاه». برای همین است که فی‌المثل دالان تاریخ می‌سازد و زندگی اقلیت مرفهی در دهه‌‌ی پنجاه شمسی را به من و تو قالب می‌کند تا تاریخ «خون‌فروشی» را پنهان کند. «من، مرفه‌ام. تو را هم مرفه می‌کنم.» شعاری که این واقعیت را قلم می‌گیرد: «من مرفه‌ام، چون از تو دزدیده‌ام.» آن‌چه به نام علمی «اقتصاد جهانی» به ما می‌فروشد، جز شیوه‌های مدرن سرقت نیست. منظورم، «نئولیبرالیسم» است که آمریکای لاتین آزمایشگاهش بود. برای همین، کریستینا از لحظه‌ای سخن می‌گوید که به کاخ موندا حمله کرده‌اند و سالوادور آينده را کشته‌اند: در یازده سپتامبر ۱۹۷۳، البته. در همین لحظه‌ است که او بازگشت را محال می‌انگارد. پیش از این، هنوز، بازگشتی ممکن بود. و این یعنی، ابعاد انقلاب باید گسترده‌تر شود. حتی از انقلاب کوبا هم فراتر رود تا بازگشتی ممکن گردد.

۳. شاید بشود گفت که تمام انقلاب‌های آمریکای لاتین، وجه بومی و «اتنیک» داشته‌اند. دولت-ملت متمرکز، همیشه یک پدیده‌ی جعلی بوده‌است و خواهد بود. می‌نویسم: تفکر مرگزکرا، فی‌نفسه فاشیستی و سلطه‌جوست. هیچ‌گونه صلحی با آن ممکن نیست و از این‌روست که کریستینا پری روسی، نام کتاب را «ایالت تبعید» می‌گذارد. کلمه‌ی «استادو» در اسپانیایی، هم به معنای «وضعیت و حال» است، هم به معنای «ایالت و دولت». کریستینا، سرزمینی را باز می‌شناسد، «اقلیمی» را، به اسم «تبعید» که در آن همه به هم می‌رسیم. در تبعید است که خلق مبارز «کرد» و «بلوچ»، «گیلک»، «آذری» و «عرب»، «افغانستانی» و «فلسطینی» با رزمندگان سیاهکل، توپاماروس و چیاپاس یگانه می‌شوند. ما همه در تبعیدیم. تمام جنبش‌های معاصر ضد سلطه، در دو وجه با هم شریکند: مبارزه علیه مرکزگرایی، مبارزه برای کثرت هویت. البته این روایتِ روبنای این مبارزات است.

۴. «ایالت تبعید»، روایت «فقر» است. روایتِ تفاوت عمیقِ روزنامه‌نگاری که از تهیه‌ی گزارشی درباره‌ی رنجِ تبعیدیان استمرار معاش می‌کند، با انسانی تبعیدی، که دو روز است غذا نخورده‌است و به هیچ قیمتی اخلاقش را نمی‌فروشد. در مقاله‌ی «سیاست و شعر» پیش‌تر از این سخن گفته‌ام که رنج هیچ انسانی را نمی‌شود قرض گرفت. استعاره‌ی رسانه‌ای امروز اما، «صدای دیگری بودن» است. کریستینا، مدعی «صدای» همه‌ی مغلوبان اوروگوئه نیست. «صدای» همه‌ی زنان اوروگوئه نیست. یک «ما»ی جعلی نیست. صدای منفردی‌ست که زندگی زیسته‌ی خویش را روایت می‌کند. «فقر»، «انزوا»، «غربت» همه در «تن» شاعر زیسته‌اند و همین است که مغاکی ترسیم می‌کند میان اهل «رسانه» و «شاعر». شاید چون شعر، به عبارت آنتونیو گاموندا، به معرفت شدت می‌بخشد و تشدید معرفت، فی‌نفسه کنشی انقلابی‌ست. شاعر بیانیه‌ی انقلابی صادر نمی‌کند. به مردم اروگوئه فرمان نمی‌دهد که چطور بجنگند. ادعای سازماندهی ندارد. «جوانان محلات» جعل نمی‌کند و «انقلابی»‌ست،‌ چون زبان را دیگرگون می‌کند.

۵. ریوکان گفته بود: «هر امر فردی، جهانی‌ست». یعنی، به عبارتی، هر تجربه‌ی زیسته، منفرد نیست. همین حقیقت است که خلق ضمیر «ما» را ممکن می‌کنند و دقیقا در همین نقطه است که «انقلاب» رخ می‌دهد. آن‌جا که همین تجربه‌های زیسته به هم گره می‌خورند. کردستان و بلوچستان، نبض تپنده‌ی مقاومت ماست. فلسطین، نبض تپنده‌ی حقیقت ماست. این هر دو، در «زن، زندگی، آزادی» کنار هم می‌نشینند: علیه «مرکز گرایی» و «استعمار» که جلوه‌های خونین «پدرسالاری»‌اند. استعاره‌ی آزادی، بدون رفع «سلطه» ممکن نیست. نمی‌شود یک نظام «سلطه» را با نظام سلطه‌ی دیگر جاگزین کرد. «اصلاح‌طلب» و «سلطنت‌طلب» چنین می‌کنند. فقط و فقط «آگاهی طبقاتی»ست که ما را از وضعیت فردی به وضعیت جمعی می‌رساند. آن‌جا که تفاوت «توریست اوروگوئه»ای با «تبعیدی اروگوئه‌»ای در پاریس برجسته می‌شود و تبعیدی ترجیح می‌دهد خود را یک «فرانسوی فقیر» بداند تا یک «اوروگوئه‌»ای مرفه.

۶. آنتونیو گاموندا، از دموکراسی دروغینی حرف می‌زند که فرزندِ استعاره‌ی «دوران گذار» است. «فرانکو» رفت، به اسم «گذار» ولی دیکتاتوری ادامه یافت، با بانک‌ها، با سرمایه‌دارن و با نظام‌های جهانی سلطه و دروغ‌های بزرگی چون «رئال‌پولیتیک» و «پراگماتیسم سیاسی». ترس از «انقلاب»‌ای که نظام سلطه و سرمایه را برچیند و طرحی دیگر دراندازد، خالق چنین استعاره‌ایست. اگرچه «انقلاب» یک امر تاریخی‌ست و انقلاب فردای ایران را یحتمل باید از مشروطه دید‌ و جنبش «جنگل» و انقلاب «۵۷» تا به امروز. در هر قدم، پوست عوض کرده‌ایم و جانی/افقی دیگر/فراتر گرفته‌ایم. هیچ انقلابی به پایان نمی‌رسد، به مثابه‌ی هر شعر، که همیشه «ناتمام» است. خوان خلمن، دوست و معلم آرژانتینی‌ام، در شعری می‌نویسد: «گهواره‌ی سرمایه‌داری بود اروپا و کودک را در گهواره با طلا و نقره‌ی پرو، مکزیک و بولیوی پرودند. کرورها از آمریکا باید می‌مردند تا بچه چاق شود، تا قوی بار بیاید، با زبان‌های پیشرفته، هنر، علم، شیوه‌‌های عاشقی و زندگی، ابعاد آتیِ انسان‌بودن.» آن‌چه در نظام سرمایه، «پیشرفت» فرض می‌شود، هرگز بدون هزینه نیست. هزینه‌ی این و آن تئوری مدرن را آمریکای لاتین پرداخت کرده‌است تا انقلاب صنعتی بپا شود و غیره. می‌نویسد: «سلانه‌سلانه می‌گذرم از رم، پاریس(چه شهرهای زیبایی). در ویاکورسو در بولمیش ناگهان رد تای‌نوس را می‌گیرم که سگ‌های اندلولسیش بلعیده‌اند، یا گوش‌های بریده‌ی اونا را، یا آزتک‌ها که در دریاچه‌ی تنوچ‌تیتلان نابود می‌شوند، یا اینکاهای ریزنقش که در پوتوسی درهم می‌شکنند، کراندی، آرائوکان، کنگو، کاربالی، به بردگی رفته یا قتل عام شده.» آری، هر کودکِ ذهنیت سفید در اروپا و آمریکا، به محض تولد بدهکار است به یک کودک آفریقایی، آسیایی یا آمریکای لاتینی. این بدهی تاریخی را سرمایه‌داری جهانی، ادا نخواهد کرد. مبارزه‌ی تاریخی یگانه‌ی ماست، فراتر از مرزهای «دولت-ملت» که ورق را بر می‌گرداند. «بوی کهنگی نمی‌دهی، ای اروپا. بوی مضاعفِ انسانیت می‌دهی، بوی آن‌که می‌کشد و آن‌که کشته می‌شود. قرن‌ها گذشته‌اند و زیبایی مغلوبان هنوز، جبین‌ات را می‌پوساند.» کریستینا در صفحات پایانی دفتر، با شعر «گوتان» خلمن مکالمه می‌کند: «هرگزِ» خوان را بسط می‌دهد و از آنِ خود می‌کند.

۷. جنبش دادخواهی در آمریکای لاتین، تاریخی دارد به قدمت ترانه‌ی «یورونا». بازگشت به صدای مادران، الگویی‌ست که در جنبش «مادران میدان اردبیهشت» آرژانتین و نمونه‌های معاصرش تکثیر می‌شود. «خاوران» و «سیاهکل» هنوز و همیشه در رگ‌های من می‌تپند. مردد بودم بین انتشار دفتر «کمیته‌ی نظامی نور» خوان خلمن و «ایالت تبعید» کریستینا پری روسی. نمی‌دانستم کدامشان به وضعیت ما نزدیک‌تر است. هر دو بخشی از حقیقت ما بودند و هستند. در ادبیات اروپای غربی یا آمریکا، هیچ نمونه‌ی مشابهی نمی‌یابیم. درد مشترکی نیست. چنانچه هنری میلر و آلن گینزبرگ، نویسندگان ما نیستند و نخواهند بود و به عبارت کریستینا پری روسی، انقلاب فرانسه حتی، انقلاب ما نیست. به «میرزا کوچک خان» برمی‌گردم، به «غزال آیتی»، به «مرضیه احمدی اسکویی»، به «قاضی محمد»، به «حمید اشرف»، به «شیرین علم هولی» و به مبارزات بی‌خستگی زنان و مردان‌مان از مشروطه تا به امروز، همه‌ی آنان ‌که این انقلاب‌ها را ممکن کردند که زنده باد، انقلاب!

کتاب را تقدیم می‌کنم به مادران خاوران و مبارزه‌ی بی‌امانشان.

محسن عمادی
مکزیک، ۱۹ بهمن‌ماه ۱۴۰۱

درباره‌ی محسن عمادی

محسن عمادی (متولد ۱۳۵۵ در امره، ساری) شاعر، مترجم و فیلم‌ساز ایرانی است. عمادی در دانشگاه صنعتی شریف، رشته‌ی مهندسی رایانه را به پایان رساند. فوق لیسانس‌اش را در رشته‌ی هنرها و فرهنگ دیجیتال در فنلاند دریافت کرد و تحصیلات تکمیلی دکترایش را در دانشگاه مستقل ملی مکزیک در رشته‌ی ادبیات تطبیقی پی گرفت. او مدیر و صاحب امتیاز سایت رسمی احمد شاملوست. اولین کتابِ شعرش در اسپانیا منتشر شد و آثارش به بیش از دوازده زبان ترجمه و منتشر شده‌اند. عمادی برنده‌ی نشانِ افتخار صندوق جهانی شعر، جایزه‌ی آنتونیو ماچادو و جایزه‌ی جهانی شعر وحشت در اسپانیا بوده‌است و در فستیوال‌های شعرِِ کشورهایی چون فرانسه، اسپانیا، مکزیک، آمریکا، هلند، آلمان، پرتغال، برزیل، فنلاند و ... شعرخوانی کرده‌است. در حال حاضر ساکن مکزیک است. وی اداره تارنمای رسمی احمد شاملو و نشر رسمی الکترونیکی آثار شاملو از جمله «کتاب کوچه» را بر عهده دارد.

یک یادداشت

  1. عالی بود ممنونم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.