این زن
هنگام که آواز میخواند
پرندهای را به خاطرم میآورد
اما نه پرندهای …
شادی | فرریرا گولار
چنانکه خود را بر شادی گشادی
بر رنج هم بِگُشا
که میوهی شادیست
و …
شعر | فرریرا گولار
دوست ندارم شعر را،
توهم شعر را:
میخواهم صبحی را برگردانم
که زباله شد،…
یک زندگی گهی | فرریرا گولار
در سایه | فرریرا گولار
در خانهای در محلهی ایپانما
در احاطهی درختان و کبوتران
در سایهی گرم عصر…
رنج | فرریرا گولار
رنج
ارزشی ندارد.
نه هالهایست بالای سرش،
نه هیچ بخشی از تن تاریکات را…
به سمت شهرهای جنوب | فرریرا گولار
به زیر کف اتاق
در طلق خاک اسیر
چه کسی سخن میگوید؟
در آن …
گذشته | فرریرا گولار
در شهر | فرریرا گولار
هرچه از آن سخن میگویم در شهر است
میان زمین و آسمان.
همه چیزهایی …
تعطیل است | فرریرا گولار
قیمت لوبیا
به این شعر تعلقی ندارد.
نرخ برنج
به این شعر تعلقی ندارد.…
یک انسان معمولی | فرریرا گولار
انسانی معمولیام من
از جسم و از خاطره
از خون و از فراموشی.
روی …