لبهايم مال توست، بنوش!
از هيچ چيز نترس،
شکر نيست،
آب نمیشود.…

لبهايم مال توست، بنوش!
از هيچ چيز نترس،
شکر نيست،
آب نمیشود.…
من خوشگلام،
لبهايم را میبخشم و
آغوش میگشايم.
و توی ترسو میگذاری که خواب…
چرا بايد مديون تو باشم، ماه؟
حالا که دزدکی میبوسم
و ديوار را
حجاب …
يارم وسط گلها خوابش برده است
و من
نمنم
شبنمِ لبهايم را بر او …
شوخی سرش نمیشود!
او را با گيسام میزنم
و دلخور است!…
يارم،
چشمهای سرخ دوست دارد،
کجا میتوانم چشمهای سياهم را عوض کنم؟…
شاد باش موی دماغ من!
فردا عيد است و
من بايد تو را بر …
عشقات،
آب است و
آتش است.
به شعلهها میسوزم و
به موجها غرق میشوم.…
بهار است و
برگها
روی شاخهها سبز میشوند.
آه از وطنام که درختاناش
زير …
به خاطر خدا، ای ماه!
پرتو نورت را
بين دو عاشق نينداز!…
فردا چاوداران
راهی سفر میشوند و
گل بيابان
بوی دامنات را خواهد شنيد.…
پروانه از ديدار گلها
لبريز خواهد شد.
تصميم ستمگرانهی توست ای باغبان
که مرا …
فقط يک پتپت ديگر،
چراغ!
اين آخرين نگاه است.…
اين خروس است
که سرود تلخ وداع سر کردهاست
و آن معشوق من است…
هی ماه!
تعجيل کن و بالا بيا
يارم
مسافرِ کوههای بلند است.…
ديدار دسته گلی نيست
که بتوان آنرا با پيغامرسانی
به دلدار رساند.…