و خورشید خاموش شد
چون نور سرخ کوچکی
که ناپدید میشود
وقتی آسانسور میایستد.
یادم نیست طبقهی چندم مینشستیم
سوم، پنجم یا صد و یکم…
ولی همیشه یک جور تمام میشود:
سیلی هوای سرد
نگاه بیشکیب
به چهرهی کسانی
که منتظر بیرون رفتناند.
که منتظر بیرون رفتناند.