بوسه میزنم بر زمینی که پاهایت بر آن قدم برداشت
بر رد پاهای تو…
دوازده ترانهی فولکلوریک
در نور
بذرهای سیاه
روغن آبی بر زبانت، بذرهای سیاه در رگهایت. در آخرین نمادها، خلوص بیمعنا را …
ادامهی مطلبمحدودیت
این لطف بیامید
به تنت در میآید و خستگیات با گلبرگها پر میشود. در تو حیوانات شاد …
ادامهی مطلبو این درد
کتانهای خونین
آوازی بود فانی،
جیغ اسبهای لاینقطع بود
سنگین-رقص تشییعی بود
بر ساعت کتانهای خونین.…
هبوط سکوت
صدای سپیده هرگز به نیمسایهی گوش نمیرسد.
سکوت پایین میآید در گنبدهای پنهان
و …
معنای سوزان
پرتو آفتاب زیر پلکهایم میجوشد.
از بلبلی مجذوب در خاکستر، از اندرون سیاه موسیقیاییاش…
بر نیمرخ کاردها
جیغی پس پشت دیوارهای فسرده.
آنها نیمرخ کاردها را میبینند،
آدایرهی خورشید را میبینند…
ویرانی جنگل
ویرانی جنگل را میشنوی(موریانههای کور در رگهایش) سوزنها و گنجههای پر سایه را میبینی.…
ادامهی مطلبسپیدهدمان
سپیدهدمان به پیش میآید.
شب زخمهایت را میپوشاند.
حالا، خنجرهای روز فراز میآیند.
برهنه …
در مرز باور | آنتونیو گاموندا
از باورها گذشتهام.
دیرزمانی
بی هیچ امیدی
برف بارید.
مادرانی بودند که بامدادان دیوانه …
جنون و حقیقت
تنها نور…
همیشه دوست داشتهام
نامرئی بودن را،
و حالا آخرین چهره نیز مرا واگذاشته است…