دامن سرخی بر آب ظاهر شد
انگار آب
روی آتش نشسته بود.…
در صفحهی نخست
در کتابی که حافظهی من است… در صفحهی نخست فصلی که اولین بار تو …
ادامهی مطلبپامچال
بر ساحلی نشستم، کودکی پامچال کوچکی را که در ذهنم میشکفت، پیشگویی کرد. گفتم: …
ادامهی مطلبسودا
پرندگان در درختان خیس آواز خواندند
و من به آنها گوش فرا دادم
دیگر …
دروازه ی یگانه
به آنکه دوستش میداشتم، خندیدند تپهی مثلثیشکلی کنار بیگفورت. گفتند که در خارپشتههای مزرعهی …
ادامهی مطلبنکته
خواهرم شعر نمیگه خيلی بعيده که یهو شروع کنه به شعر گفتن به مادرش …
ادامهی مطلبترانه
يه باغ ديگه ساختم، آره واسه عشق تازهام. گلای سرخ مرده رو همونجا که …
ادامهی مطلبپنج صبح
پنج صبح در خانهاش را زدم. از پشت در گفتم در بیمارستان خیابان اسلیسکا …
ادامهی مطلبرازی هست
دو دختر راز حیات را در سطر نامنتظری از شعر پیدا کردند. من که …
ادامهی مطلبهمهی شهرها شبیه همند
روز آبی رفتنت و روز خاکستری آمدنت یک روز بلند است. یا اقلا مردم، …
ادامهی مطلباتاق
اتاق خالیاست، پس از رفتن تو خالی مثل فضای میدانی در پایان یک روز …
ادامهی مطلبعشق بلاتکلیف
عشق اولم در جنگ افغانستان مرد نه از گلوله، نه به دست خدای جنگ …
ادامهی مطلبتودهی غلطان یخ
امروز، از دور، تو را دیدم که قدم میزدی، و بیصدا چهرهی درخشان تودهی …
ادامهی مطلبخیانت موتورسیکلت
برای مردی که به او عشق میورزم بیش از آنچه باید، یک شاعر نمیتواند …
ادامهی مطلبمناجات
آه اروس، که خموشانه لبخند میزنی، به من گوش کن! بگذار سایهی بالهایت آرام …
ادامهی مطلببیصدا
چه صدایی را میتوان شنید با گوشی که هرگز جیغ کودکی بیمار را نشنیدهاست؟ …
ادامهی مطلب