برای مردی که به او عشق میورزم بیش از آنچه باید، یک شاعر نمیتواند خودداری را توصیه کند. امشب از اینکه کنارت بخوابم، خشمگینم کنار تو، سمفونی گوشخراشی که مست به خواب میروی میکوشم ستارهها را بشمارم و درعوض خودم را در شمردن اوقاتی مییابم که دلم میخواست به تو شلیک کنم. از پشت، تن بزرگت با سبیلهایی که جانشین عشقند و دانشت از موتورسیکلتهایی که جانشنین عشق ورزیدن به منند. چرا عاشق موتور کوچک زیبای من نیستی؟ امشب نیاز به تعمیر دارد، لجن خشم و رنج کثیفش کردهاست پیستونهایش دوده گرفته و سوپاپهایی که نگراناند با صدا به تو بخورند و کاری کنند که بخواهی مرا از زندگیات پاک کنی. دفعاتی را میشمارم که شانههایت میلرزند و کلهپا میشوی پس از اینکه من با تفنگ تامپسونم شلیک کنم ( با کالیبر سی و هشت یا با تفنگی که برای مارهای زنگی توصیه میشود). هر بار به تو به آن پشت فراخ خاموش شلیک میکنم که به من مهری ندارد شاد از عقبزدن ملایم تفنگ که قدری از خشم مهارشدهام را فرومینشاند، هربار که گلولهای را بر تو خالی میکنم. یکی برای پدرم که مرا رها کرد و تو هربار به لباس او در میآیی هر شب، که به خانه نمیآیی یا تماس نمیگیری تا بدانم کی منتظر تو باشم اضطراب چشمانتظاری و ساعاتی که ذهن کار نمیکند، منتظر صدای قدمها بر پلهها کلیدی که در در میچرخد. گلولهای دیگر برای عشق اولم پسری هجده ساله (من هم هجده ساله بودم آنوقت) که به من خیانت کرد و نخواست با من ازدواج کند و تو، خائن، که نامت را به من ندادی و حتی یادگاری مهری را گلولهای دیگر و بیشک هر بار صدای سنگین سقوط تنت در چکمههای کاریات ژاکت چوببری و دفترچهای که بر آن مینویسی همهچیزی را جر واقعیت. گلوهای دیگر برای همهی مردانی که گفتند عاشق منند و زنانی دیگر را در بسترهای ابریشمین تعقیب میکردند و آنها را پشت پردهها میبوسیدند. نانهای برشته را به زنانی دیگر پیشکش میکردند به من احساس زشتی و نخواستنیبودن میدادند و خشم، اضطراب، میل گریستن یا لرزیدن پشتت راهی که به من عشق میورزیدی حتی میخواستی بدانی که هیچ چارهای ندارم که اگر شکایتی سر دهم فقط تو بتوانی ادبم کنی یا بگویی برو و هنوز آگاه از آن شکایت خاموش مخم تیر میکشد باعث میشود توان من به عشق ورزیدن فرو بیافتد و تکه تکه شود مثل انگشتهای دستی که جذام گرفتهاست. و گلولهای دیگر به پشتت شلیک میکنم که میکوشی به خواب بروی فقط میخواهم مرا لمس کنی اقلا با ژستی از مهربانی این گلوله برای همسر بدی که میخواست تا دیروقت در بارها مست کند و مرا با خود نبرد با زنان دیگر حرف بزند و بپرد و به خانه که میآید، کاری نکند و بخوابد مجرد کنار تن گرسنهام. گلولهای برای ریاکاران گلولهای برای برادرم که بیگناه دوستم نمیداشت گلولهای برای مردی که دوستش میداشتم و هرگز به من گوش نداد گلولهای برای مردی که کشورم را میگرداند بیآنکه از من نظری بخواهد گلولهای برای مردی که میگوید ابلهم که انتظار کسی را میکشم که به من گوش کند گلولهای برای مردی که برایم شعر عاشقانه مینویسد و یک سال بعد آنرا به دور میاندازد و میگوید «عجب شعر مزخرفی!» اگر بتهوون بودم، از همین حالا هر آکورد ناموزون را میآزمودم چرا که من، تیرانداز ماهری که باید هزینهی آزمودن این تفنگ تامپسون را بپردازم تا به حال باید در این مسیر چند دوجین مارزنگی مرده داشته باشم. در عوض، از خشمام شرمسارم به تو که دوستت دارم که بیش از آنی از تو میخواهم که خودت میخواهی به من بدهی. حالا شاید یک کوارتت زهی سخت باشد بگذار اولین موومان سونات مهتاب را داشته باشیم میکوشم به جای شمردن ستارهها نتها را شماره کنم.
دربارهی محسن عمادی
محسن عمادی (متولد ۱۳۵۵ در امره، ساری) شاعر، مترجم و فیلمساز ایرانی است. عمادی در دانشگاه صنعتی شریف، رشتهی مهندسی رایانه را به پایان رساند. فوق لیسانساش را در رشتهی هنرها و فرهنگ دیجیتال در فنلاند دریافت کرد و تحصیلات تکمیلی دکترایش را در دانشگاه مستقل ملی مکزیک در رشتهی ادبیات تطبیقی پی گرفت. او مدیر و صاحب امتیاز سایت رسمی احمد شاملوست. اولین کتابِ شعرش در اسپانیا منتشر شد و آثارش به بیش از دوازده زبان ترجمه و منتشر شدهاند. عمادی برندهی نشانِ افتخار صندوق جهانی شعر، جایزهی آنتونیو ماچادو و جایزهی جهانی شعر وحشت در اسپانیا بودهاست و در فستیوالهای شعرِِ کشورهایی چون فرانسه، اسپانیا، مکزیک، آمریکا، هلند، آلمان، پرتغال، برزیل، فنلاند و ... شعرخوانی کردهاست. در حال حاضر ساکن مکزیک است. وی اداره تارنمای رسمی احمد شاملو و نشر رسمی الکترونیکی آثار شاملو از جمله «کتاب کوچه» را بر عهده دارد.