يه باغ ديگه ساختم، آره واسه عشق تازهام. گلای سرخ مرده رو همونجا که بودن ول کردم و نوها رو بالاشون گذاشتم. واسه چی تابستون من هنو نيومده؟ واسه چی دلم عجله نداره؟ عشق قديميم اومد و آونجا قدم زد و باعث شد باغه خراب شه با همون لبخند درمونده اومد عينهو قديما: یه خورده دور و برو نگا کرد و از سرما چاييد لمس تنش مرگه همه چی بود نگاش زنگار میريخت رو عالم. اون، باعث شد گلبرگای رز سفيد بيفتن گلای سرخ سفيد شن. ردای رنگ و روفتهش به علفا میچسبيد و عينهو مار بود طفلکی علف و باغ، افسوس، افسوس. و بعد يه ماجرای غمانگيز ساخته شد. آرومآروم رف طرف دروازه و عين قديما آخرش برگشت طرف من که يه کم لفت بده و يه بار ديگه بگه: خداحافظ.
