عشق اولم در جنگ افغانستان مرد نه از گلوله، نه به دست خدای جنگ غرق شد وقتی در دریاچه شنا میکرد برای همین آنها او را به ما برنگرداندند همانجا دفنش کردند. در میان سنگهای بیابان سربازها شلیک هوایی نکردند هجده بار که ساعت شنی عمرش نشان میداد هیچ طبلی سکوت طوفان قبله را نشکست اولین عشقم مرد، چون شنا بلد نبود دو هفته در دل صحرا راه میپیمودند دریاچهای به چشمش خورد، تاولی بر لبهای خاک. دزدکی خود را به ساحل رساند و به آب زد قلبش ایستاد. یک پری دریایی که کمی شبیه من بود با دست او را به ساحل کشید. همانجا دراز کشید روی علفهای زرد هرز، ابرها را تماشا کرد که در آسمان بیابان راهپیمایی میکردند.
