بهارِ بیمحل.
چنان بهار مشکوکی
که نخستين جوانههایش، تردیدهایش بودند.
میترسیم اگر
که عطسه …
زمان، گناه و تبعید
آنچه از شاعران به جا میماند
هميشه از زمان، گناه و تبعيد زخم خوردهاست.…
همزاد
به کودکان میاندیشی: به اینجا و اینکِشان
همهچیزِ حال، بیاندیشهای به کی و کجا……
هرگز…
هرگز بر ترک اسبی سوار نشدم
و هرگز اسبی را با الاغ تاخت نزدم…
معنای انتظار
جانم ملول است، آه، ای امید!
تاب انتظارم نیست از این بیش.
قدمرو، بر …
ظلمات مطلق
انحطاط ما
ریشه در احساس سیری دارد.
در میانهی شادکامی
سیاهی سیاهتر خواهد شد…
ناباوری به خدا
خارش دیواری پاییزی،
خراشیده تا خون بیشهی خزنده…
چه شگفت است که تو،
یک …
غیاب
نزدیک يک سال اينجا نبودهای
می ترسيدی بيايي.
وقتی آمدی، تهیا، اول با لابه …
امکانها
خانهای در من است،
برای حزنت و برای کفرت
و برای شادیات.
هيچچیز آمدنت …
تنها در جهان دیگر
وارد آسانسور شديم هردو تنها
به هم نگاه کرديم و اين همه چيز بود…
خوش باش!
خوش باش،
حتما خوشی هست.
او آن را حس کرد.
مثل چيزی بی رحم …
مرثیه: برای اورتن
مرثیهی نخست
همیشه بیخبر میگذرد
طرح رنج
از فراز آدمیان.
پایان نزدیک میشود
وقتی هنوز آغاز …
مرثیهی دوم
به من برگردید
ای اشیایی که چاره کردید
تحمل صلیب روز را،
شما که …
مرثیهی سوم
به خواب میبینم آرزو را
و میدانم که از یادش خواهم برد
پیش از …
مرثیهی چهارم
به تو فکر نمیکردم وقتی با تو بودم
چرا که تمام تابوتها بزرگ بودند …