بهارِ بیمحل.
چنان بهار مشکوکی
که نخستين جوانههایش، تردیدهایش بودند.
میترسیم اگر
که عطسه در سردخانه
یعنی برف
و يخبندانِ بيشترِ راه،
چطور میتوانيم خورشيد آزرده و خسيس را آرام کنيم؟
بیآزادی
فقط در آغاز
دل، سنگینی میکند.
چيزی از دست میرود،
در کمرگاه و شکم زمين.
ما هم خيلی چيزها کم داريم
وقتی عشق میورزيم
مثل عشق،
يا از یاد بردن خود.
بهار بیمحل
اثری از : محسن عمادی ولادیمیر هولان