همیشه بیخبر میگذرد
طرح رنج
از فراز آدمیان.
پایان نزدیک میشود
وقتی هنوز آغاز نشدهاست
و حریصانه باز میگردد
از پی آغاز،
مجرب،
پس از آزمون و خطا.
پس از آزمون زندگیاش
که چیزی میستاند و چیزی دیگر میبخشد
نگاه کن، چنان آزادی، نخواسته و خواسته،
و چون زندگی، اگر مرگ پایان است.
گور درهای خود را نبست.
و پریشان در ساختمان باریک عبارت
جهان کوچکش را کوچکتر میکند،
صدا میبخشد به او در تو
و خون دست و دلباز جاری میشود.
اما کدام گل و کدام رنگ،
کدام؟
ٔدستچین کردن سبز، طلایی، زرد لیمویی و اخرایی
اخراییهای بسیار ترکیب میشوند
تا تاریکی خیانت معنا شود
تا برگها را بیابد
که بر خوابی بلند بسته میشوند،
برگها، پلکهای لطیف
که حفاظت میکنند دربرابر جریان نور.
چشمهای تو، در لحظهای که نور خاموش میشود.
جوانی دهانت،
وقتی بالای تاریکیات میایستی.
در حیرتم
که تو را چه میشد ای هرزه؟
سکوت کردم خدایا،
تنها دلم هنوز فریاد میکشید،
هنوز میغرید
سقوط، توقف کرد، سقوط که نمیتواند متوقف شود
گریه نکن،
نعره سر داد که حالا نباید گریه کنی
گریه نکن،
این سینه تاب ندارد،
بسیار خوب، میدانم،
میدانم کجا گریه خواهی کرد
همهجا را بر تن عزیزت میشناسم
با همهی اشکهایت که روزی میچشیدم
و چقدر بودند، فقط چقدر بودند
و چقدر خواهند بود و چقدر باید باشند!
ملامت نمیکنم تو را که به من خیانت میکنی.
میدانم، خوب میدانم که کیفر از راه خواهد رسید
آنوقت دستهای خالیام را پیش میآورم
بگذار بستانند آنها که میستاندند.
نمیتوانی رنج را در هیچ دکهی تنباکو فروشی عوض کنی
چرا که این رنج ابدی است.
تلو تلو خواهی خورد
از گناهی به گناهی،
از بیاشکی به اشک
از هراس به وحشت، از اندوه به تشویش
از چنگ بیرحم از شرم و لجن
به تنهایی موحش که هرگز تنها نیست.
تنها شاید بزاق لذت را ببلعی.
حواست به پردهها باشد، به مبلهای راحتی
حواست باشد به عکسها،
چه عکسهایی که اینجا آویزاناند بر دیوار!
به کتابها و به میز
حواست باشد به آن بستر
که از آن فقط سنگینیاش را ناگهان به خود گرفتی
به چراغها حواست باشد ای زن،
که بیشتر به من تعلق دارد
تا به تو.
چنین صدا میزد دل من، چنین زنده.
و نمیدانست
که هنوز وفور خاک، او را به خود نخوانده است،
بازوان خدایاش
که بیرون از جهاناش
هیچکس او را طلب نمیکند، جز یک آواز، یک مرثیه.
حکم اعدامیان که صادر شد
میتوانند آخرین تقاضاشان را بر زبان آورند
تنها نباید زندگی را طلب کنند،
آنگاه، میدانی
تنها همدردی منعشان میکند و شرم و هراس
که شاید قاضی از سر خجلت
حکم را اجرا نکند.
بهتر است تنباکو بخواهند یا شام
لذتی فقیرانه
و لقمهای چرب و نرم که گلو را تر میکند
همان گلویی که بریده خواهد شد.
عمدن شرابشان را تند تند مینوشند
اشاره میکنند که بسیار خوشمزه بود
که آنها خیلی خوبند:
برای وجدان جلاد
بیتردید باید قدری تظاهر کرد.
و فروتنانه
در شبهای واپسین
تا پاس صبح دعا میکنند
بیاجبار میروند،
خاموش تا شکست
آنجا بر پاگرد
که سرمای اول صبح
میتواند گرم شود به خون گرمشان.
و من فقط یک بوسه خواستم.
چشمهایم را بستم و نوشیدم
گلبرگهای لجن را.
پس او میرفت.
با همدلی وحشت دوستاش داشتم و
افسوس میخوردم
که نمیتوانست خود را به من ببخشد
( از او خواستم
ولی تنها با نگاه، مثل حیوانی که نگاه میکند
و او نمیتوانست بشنود. )
در بسته شد
و من به سوی پنجره دویدم.
از آندم هنوز
کنار پنجره میایستم، پاس میدهم،
پاس میدهم آنجا
نگهبان خویش، نگهبان رویا،
و نگهبان طلب
نگاهبان عشقی که قابیل خود را یافت.
درهای گور بسته نشد. گور گشوده است.
تنها وزن دسته گلها پلکهای تابوت را میفشارد
گلها ناپدید میشوند ، خاک ندارند.
مهمانان خانگیِ مراسم به راه خود میروند
مشایعان کالسکه، وابستگان دور
اسبی را مهمیز خواهند زد تا چهار نعل بدود.
و او خواهد آمد آنگاه،
آن گورکن مردهی پیر.
لختی پیش از مراسم نوشیده است و
بیحال است،
سست مثل یک کودک
که به سختی میتواند بیل را بالا برد.
انگار با نوازشی خاک را بر میدارد
و مهربان،
آرام بر خاک ضرب میگیرد
آنجا که تابوت است و آنجا که نعش.
ای دهان لهیده، میخواهی «خوشآمد» بگویی آیا؟