بازگشتهای.
شبی در من توقف میکنی.
به تو هشدار میدهم
در حسادتات.
حسادت
در …
سخت خسته ام
نور.
باید واپسین نور باشد.
سخت خستهام.
قدمهای خود را به خاطر ندارم.
حالا …
نیامده ای
به دهانم نگاه میکنی
دخترک
شاخه ای سبز
غروبِ حلزونهای سبز
لباس های شکسپیر
تن ات
شاخهی نازکیست تنت
که از آن دانهای میافتد و جوانه نمیزند
شاخهی نازکیست تنت.…
ساعت خاموش گناه
در شفقی تفته
بوتههای یاسمن میلرزند
تقلا و مویه آنها را جاکن میکند.
بالای …
مردِ تنها
وقتی با پاییزت بر شانهها
از میان پنجرهام
میگذشتی ای اردیبهشت
و علامت میدادی …
من و تو
آری
تماماش را دیدهام
هرچه که نیست را
درکارِ ویرانی هرچه که هست
انتظار …
چه کسی سخن میگوید هنوز؟
چه کسی سخن میگوید هنوز
با آن دل سوزان،
وقتی جبن و هراس
نام …
کنار من باش
آن زن
آن زن
خشکی را مینوشت
و خاک و شاخه و تهیا را
مینامید،
هنگام …
معادلی خودی برای آزادی
اگر حقیقت دارد که جهان بسیار حرف میزند
بگذار همه خاموشی گزینند
تا به …