به دهانم نگاه میکنی
و کوچکترست از آنکه برزبان آورد: جهان را
بیا بر ساقهی یک لحظه تاب بخوریم
بیا باد را بنوشیم
بیا چشمهامان را تماشا کنیم
وقتی سوسنهای سفید میچینند
که میگندند که به نوشینترین عطر معطرند
شکل ویرانهها حواس را کند میکند
در من شعلهایست که میاندیشد
و بادی
برای آتش و برای بادبانها
دستهایم بیقرارند
میتوانم
از هوا
سرِ یک دوست را
حجاری کنم
شعری که دوست دارم را میخوانم
تا به سانسکریتاش برگردانم
یا به زبان اهرام:
سرچشمهی ستارگان که بمیرد
ما شب را فروزان خواهیم کرد
باد که سنگ شود
ما در هوا دم خواهیم گرفت.