فخر کون را برای ستارهی
بلاهت که بدان روشنی میبخشد.
برای تنهايی آرام سنگشدهاش…

فخر کون را برای ستارهی
بلاهت که بدان روشنی میبخشد.
برای تنهايی آرام سنگشدهاش…
گريه میکنی يا که میخندی آنگاه که آواز شاعر را میشنوی؟
«بيرون از نخستين …
چهقدر دست به دست میگردد تنت
تا به من میرسد
و من آنرا به …
لبههای تيز نابکارند و
نردبانها مرا هم میترسانند.
کمين میکنم، سفير کشان ميان
ويرانیها. …
دهانم چون شکافی شکوفه میکند.
همهی سال در خطا بودهام،
در شبهای ملال
که …
قدم میزند در آسمان: بیابر
صاف، تنها ماه.…
ناگاه پنجره میگشايد و
مادر آواز خواهد داد که
حالا می توان داخل شد.…
و هنوز سفيدی را
بهتر می توان با خاکستری وصف کرد
پرنده را با …
فلج میکنند، شکنجهمیکنند يکدگر را
با سکوتها و با کلمات
گويی زيستن را از …
شهوت دستهای زلالت
در نيمهروشن شعلهها!
آنها به درخت بلوط و گلهای سرخ طعمی …
بگو «مرگ» و همهی اتاق يخ میزند
ماشینها از حرکت میمانند
حتی چراغها
مثل …
يه آقايی يه مجله وا میکنه
خانومای لخت و پتی،
با چشای سرمهکشيده.
يه …
يه پيرهن قرمز میخوام.
يه پيرهن شل و ارزون
يه پيرهن حسابی تنگ،
دلم …