بيست و چهار سالهام
سرب آجين کشتار
زنده ماندم.
تمامشان مترادفهای هيچاند:
انسان و حيوان
عشق و نفرت
دوست و دشمن
ظلمت و نور.
طريق کشتن انسان و حيوان يکیاست
من آن را به چشم ديدهام:
کاميونهای پر از تکهتکهی مردمان
که نجاتی نخواهند داشت.
انديشهها کلمات خاموشاند:
تقوا و جنايت
حقيقت و دروغ
زيبايی و زشتی
شجاعت و بزدلی
تقوا و جنايت همسنگاند
من آن را به چشم ديدهام:
در انسانی که هم
متقی بود، هم جانی.
سخت پیجوی پيری و مرشدی هستم
شايد او نگاهم را شنيدن را و کلامم را عودت دهد
شايد او دوباره بنامد اشيا را و انديشهها را
شايد او نور و ظلمت را از هم جدا کند.
بيست و چهار سالهام
سرب اجين کشتار
زنده ماندم.