هرکه هستی، امشب چند قدم بیرون درهایت گام بردار
بیرون اتاقی که به تو …
از تشویش شب ها
بعد از مدرسه
دلم میخواست ساعتها کف اتاق دراز بکشم
با تلفنی که در …
رقصی با جغد ها
حکاکی خاکستری
در راه پایان واقعا برایت مهم نیست که آیا هنوز خودت هستی
هرچه در …
بانوی برف
دختر خورشید
دختری به سوی من میدود
صبح
نور
گیسوان لطیفش
در پرتو آفتاب میگدازد
مرا …
مریم محزون
مرگ
صبح
مرگ را میبینی
در نظاره از پنجره
به باغ
پرندهی بیرحم
و گربهی …
بهار
ستايش سحرها را و مبارک افسونها
بهار را در بازوهايم يافتم
بهار طلايی، بهار …
شعر عاشقانه با نان برشته
بعضی از کارهايی که می کنيم،
برای آن است که چيزی اتفاق بيافتد.
زنگ …
باران
باران میبارد در درون من.
تصويرت، ديوار من است
قهوهام، خون تو.
بالش، درخشش …
اسیر
چيزی نيست که نتوانم آن زير پيدا کنم.
صداهای ميان درختان، اوراق گمشدهی دريا.…
راه مردی را میجويم
راه مردی را میجويم که در تو میآرامد.
راهی که مردی ميان دلش و …
کلوزاپ
زن، آنشب گريست، نه برای آنکه مرد بشنود.
به خاطر گريهاش نبود که مرد …
عشق پاییزی
جستجو. جستجو. تکاپو. تکاپو.
سرد. سرد. روشن. روشن.
حزن. حزن. رنج. رنج.
شعلههای سوزان. …