بعضی از کارهايی که می کنيم،
برای آن است که چيزی اتفاق بيافتد.
زنگ برای اينکه بيدارمان کند، قهوه تا بجوشد،
ماشين تا روشن شود.
باقی کارهايی که میکنيم
برای آن است که جلوی چيزی را بگيريم
پوست را از پير شدن، بيل را از زنگزدن
حقيقت را از افشا شدن
با بله و خير مثل قطبهای يک باطری
به حق عبور خود از ميان روزها نيرو میبخشيم
حرکت میکنيم، بانگ میزنيم، به پيش
میخواهيم تا خواسته شود
می خواهيم تا جنگل بارانی را از دست ندهيم
میخواهيم آب بجوشد
میخواهيم سرطان نداشته باشيم
میخواهيم در خانه باشيم با تاريکی
میخواهيم بی گاز نمانيم
مثل هرکداممان که ديگری را میخواهد
به پايان نگاه میکنيم
انگار هردو میخواهيم ديگری را ترک نکنيم
انگار میخواهيم فراسوی اين گوشت و پوست عشق بورزيم
به صبحانه زل میزنيم و تظاهر میکنيم.