امروز
در صدای نامطمئنات
میخواهم پژواکها را بشنوم.
با من حرف بزن
با کلماتی …
در ساختمانی با اسکلت سفید
مقامات بر کاغذ مینویسند:
همهچیز امن و امان است.…
خنجر نقرهای تو بودی
خنجر نقرهای!
آنکه دست مرا به سخره گرفت اما
تو …
سیب میخوری، سراپا برهنه
و سیب، سیب است، سخاوت طبیعت
یک سو سرخ و …
زیباترین زنان بود
گیسوانش را شانه میکرد، همهی موهای آشکارش را
قوز میکرد وقتی …
ای یار!
گناهانت را با اشکهایت پاک نکن،
که گناه، برکت است.
رنگهای ابدی …
تا شیرینیپزی کنار آپارتمانم
قدم میزنم.
تازه دارند تستها را با پنیر
از تنور …
منشا سنگها را میشناسم
سنگهای رسوبی بیرون از آب و
سنگهای شفاف به سعی …
تنها، روی پاهای خودم
میایستم بر مزار پدرم
میلرزم تا بگویم:
در انبار بازه …
میخوای بدونی به چی میگن کار؟
بهت میگم کار چیه:
کار، کاره.
بیدار میشی. …
تو سالن سینما
به پرده لبخند میزنی
بازیگره هم بهت لبخند میزنه.
شما دو …
بهار، عشاق بیوفا را به پرسه میخواند
میگذارد پرهای آبی، زمانی دراز در اهتزاز …
آی ریشهی کوچک یک رویا!
نگاهم میداری اینجا
که خون، مرا به تحلیل میبرد…