سیب میخوری، سراپا برهنه
و سیب، سیب است، سخاوت طبیعت
یک سو سرخ و دیگرسو سرخ.
پرندهها بالای سرت پرواز میکنند
بالای سرت آسمان است
اگر در خاطرم باشد، سه روز پیش بود که خود راعریان کردی
بر دیواری،
یک سوی دیوار، سیب سرخی میخوری
سوی دیگر، عشقت را رایگان میبخشی.
دیواری بود در استانبول.
من نیز عریانم، سیب نمیخورم
اشتهایم را برای چنین سیبی از دست دادهام
فراوان از این سیبها دیدهام، باور کن!
پرندهها بالای سرم پرواز میکنند، آنها پرندههای پس از سیب تواند
بالای سرم، آسمان است، آسمانی است در سیب تو
اگر قرار باشد به یاد بیاورم، با هم برهنه شدیم
در کلیسایی،
یک سو، ناقوس را برای زندگی کامل به صدا در میآوردم
دیگرسو، خیل مردم از خیابان میگذشت
دیوار کلیسا بود.
دیواری در استانبول، دیوار کلیسا
سیبی عریان را میخوری
سیبی را تا میانهی دریا میخوری
سیبی را تا اعماق دلم میخوری
یک سو، جوانی ما در اندوهی ژرف غرق میشود
دیگرسو، ایستگاه قطار سیرکسی
پر است از مردان و زنان و بچههایی
که فقط خو کردهاند به بوسهها، بر دهانشان
به جای آنکه به کارشان بچسبند.
یک حرف را از نامام خط میزنم
جاکش، به سوی دیگر درگاه اشاره میکند.