در ساختمانی با اسکلت سفید
مقامات بر کاغذ مینویسند:
همهچیز امن و امان است.
جاده سیاه است
خورشیدی نیست.
در دریاچه
درختان سیاه میلرزند
و پشت سر به جا میمانند
وقتی ماشین میگذرد
بچهها بر ماسهها بازی میکنند
صورتشان را بالا میگیرند
به سمت مان
لاغر و خاموش
چون سراب
حیاطها و رختهای آویزان
به روال همیشه
پیرزنی با کلاه مردی بر سر
خاک را نقر میکند
آرام
آرام
وارد میشویم
در آمدهایم
به سرزمین مرگ.