پس جغدی سرکش چنین می خواند:
چرا می نویسم؟ شاید از آنرو که الفبایم
انتقام خود را از جبارانی میگیرد
که بر آنند تا کفشهایشان را به مرکب من برق اندازند
و این شراب آبی رنگ که هماینک از اوراقم چکه کرد
گویی خون الفباست.
هان! بنوشاش
که جوهر، شراب هشیاریاست.
و جغدی که دلش در بیروت است واگویه میکند:
هنوز دوستات می دارم
بهرغم همهگان
چراکه در سواحل تو آموختم
تا نور ماه را از صدفی بنوشم.
و جغدی که تولدی دیگر یافته است، میسراید:
هرگاه در آغوشم میکشی
از نو، باکرهای میشوم
در شب زفاف.