راه مردی را میجويم که در تو میآرامد.
راهی که مردی ميان دلش و سفر پيش رو سرگردان است
راهی که او همهچيزی را به جا میگذارد و به ماترکاش میافزايد
میگردم تا نشانهها را بشناسم،
فواصل روزها را،
که علايم دود را، چگونه بخوانم و طرح پرواز کبوتران را.
و هر آنچه را که از دوردست ها به ما میرسد
میجويم تا بياموزم چطور در جادههايت ثابتقدم بمانم
در راهی که مردی کفشهايش را در میآورد
تا رودی شود و بگذرد
و مشتاق کلماتات هستم که ديگربار چونان ستارگان منفجر میشوند.
که میتوانم آنها را با خود ببرم و در سکوت سکنی دهم
زنده
در دهانم و در دستانم
بر آتش.