اصلا معلومه که واسچی تو ميدون جم شديم و
چش به راه چیهستيم؟
حتميه که امروز بربرا میرسن.
خوب، واسه چی سنا هيچ غلطی نمیکنه؟
سناتورا همينطوری نشستن و قانون بیقانون؟
آخه، بربرا امروز میآن.
سناتورا الان چه قانونی میتونن بذارن؟
بربرا که بيان، خودشون اينکارو میکنن.
چیشده که شاه شاهان زود از خواب پا شده و
رفته دم دروازهگندهههی شهر نشسته
روتخت، تاج به سر؟
خوب آخه، بربرا امروز میرسن و
شاهنشاه اومده پيشواز فرماندهشون.
يه طومارم گرفته دستش که تقديم جناب کنه و
يه خروار اسم و لقب توش رديف کرده.
واس چی دوتا قنسولمون يهو امروز پيداشون شد؟
يا اون وزيرا با رداهای زربفت و
النگوای ياقوت و
انگشترای زمرد که برق چشارو میبرن؟
اصلا معلوم هس چیشده که عصاهای قيمتيشونو دس گرفتن و
اين همه طلاجواهر آويزون کردن؟
آخه، بربرا امروز میرسن و
با اينجور چيزام حال میکنن
حالا واس چی،ديگه اون خطيبای کلهگنده
جلو نمیآن حرف خودشونو بزنن،
همون حرفايي که هميشه مجبوربودن بگن.
آخه، بربرا امروز میرسن و
حالشون از هر چی بلاغت و سخنرانی بهم میخوره.
واسه چی يههو همهچی به هم خورد و قاطیپاطی شد؟
واس چی همه قيافهی جدی گرفتن؟
يهو چیشد که تندتند خيابونا و ميدونا خالی شدن و
با يه عالم فکرو خيال، هرکی رود خونهی خود؟
آخه ديگه شب شده و بربرا نيومدن
هم الان یه عده رسيدن از مرزا و خبرآوردن،
که خيلیوقته ديگه بربر وجود نداره.
حالا، سر ما چیمی آد اگه بربرا نباشن
اونا، اقلن يهجور راهحل بودن.