چهقدر دست به دست میگردد تنت
تا به من میرسد
و من آنرا به چه بسيار کسان رد خواهم کرد…
تو هيچ اغراق نمیکنی
تکيه داده به باد و از دست رفته
ولی عين دستهی غازهای وحشی.
و ما درها را قفل می کنيم روی اشيای جهان
برای خاطره
برای اسبابها به سوی آرزو.
و چطور آنها در تاريکی ناپديد میشوند
و چطور آنها در نور خورشيد محو میشوند.
حالا آهسته در جعبه را باز میکنيم
چيزی آنجا نيست
آن را به تو میدهم، عشق
تا شبها با انگشتانت آن را بگردی
و به ياد آوری.