بگو «مرگ» و همهی اتاق يخ میزند
ماشینها از حرکت میمانند
حتی چراغها
مثل سنجابی که ناگهان فهميده کسی نگاهش میکند.
پياپی بر زبان آور آن واژه را
و اشيا به پيش میروند
زندگیات
تار و پود خشک نوار فيلمی قديمی را به خود میگیرد
ادامه بده. لحظه به لحظه آن را در دهانت نگهدار
هجی ديگری میيابد و
بازاری سرپوشیده دور نعش حشرهای میگردد.
مرگ گرسنهاست. همهی زندگان را میبلعد.
زندگی گرسنهاست. همهی مردگان را میبلعد.
هر دو سيری ناپذيرند.
میبلعند و میبلعند جهان را.
پنجهی زندگی به قوت چنگال مرگ است.
(ولی ای گم شده، يار گمشده، کجايي؟ )