به خواب میبینم آرزو را
و میدانم که از یادش خواهم برد
پیش از …
مرثیهی چهارم
به تو فکر نمیکردم وقتی با تو بودم
چرا که تمام تابوتها بزرگ بودند …
مرثیهی پنجام
مرثیهی ششام
آنجاییم که شادی، بسیار به آن سر میزند.
آمدند،
تمام آنها که روزی میشناختم.…
مرثیهی هفتام
مرثیهی هشتام
باران در برابر خورشید
کجا پناه بجوییم
وقتی زخممان میزند این رنگین کمان؟
از …
مرثیهی نهام
ما برفایم وقتی خاموش میمانیم،
درمکنت میگدازیم.
بهار میآید و ما نیستیم
ولی زمستانی …
شبانه
دستهایم میلرزند…
چرا گریستن از سرِ درد
وقتی هر سرپناهی
تو را پس میزند؟
چه سعادتیاست …
مشق پیش از خواب
بخواب، فانوس شیطان!
رفیق نابابی هستم من.
اما بر پیشانی
بهجای چین و چروک …
نقش سیاه
بیهوده افسار میکشند
تازیانه شلاق میزند هوا را
نترس! به تو نمیگیرد،
بیهوده افسار …
به چه شعر میگوییم؟
به چه شعر میگوئیم؟
میخواهی شعر بسازی؟
در انزوا؟ دستها بر صورت و هقهق؟…
افسوس…
نومیدانه خشکاند لبهایم امروز
و افسوس میبرم بر تاریکی
برای آنچه به دید در …
لبخندها
لبخندهای بسیاری هست
من اما به دشوارترينشان فکر میکنم
آسانترين لبخند
نشسته در اعماق،…
شعر چیست؟
دختر از تو پرسید: شعر چیست ؟
و دلت میخواست بگویی: تو ! بله …
سنگ
۱
سنگ مسلم بود.
مفروض بود.
همان لحظهایاست
که به نیابت تمام سکوت سخن …