باران در برابر خورشید
کجا پناه بجوییم
وقتی زخممان میزند این رنگین کمان؟
از نقشهای کهن
سیاه قلم شهرت میدرخشد
و خیاط رنگها
رشتهها را گره میزند.
بارانداز مشتعل است،
تشنهترم میکند به هر قطره
رودخانهی پنهانام.
از رویایی نخواهم نوشید
که عریان میشود و نباید عریان شود
و نباید در شکنجه عریان شود.
آهویی کوهی را به رویا میبینم
با آتش غریوش
نسپرده سر به چراگاه
در روز بیرحم فحل
وقتی بیرون جنگل
ناگهان مجسمه شد:
نمیشود آیا
گلولهای او را
هدف نگیرد آندم؟
چرا آنهمه لای و لجن
زیر پای هر بهیمه فرو ریخته
به کجا نشت میکند
به کدام بستر
که آن زن میبایدش تنها میماند به اشراق
در بستری که در آن
خود را بهعبث میبازد آن زن
چرا آنهمه خون
بازمیگردد به سوی مادرش
با سکون بستر رود
و دیگر به تن ندارد زخمی
پس از جراحی
و دیگر با خود ندارد نعشی
برای گورستان
چرا هنوز چنین مهری در مییابم در خویش
در زمانهای که خم میشوم
برای رنگی خاکستری
که به دست نمیآید
جز در جانی تاریک
از بیعشقی؟
باران در برابر خورشید
و چنین آغاز شد.
بس آسان
مخلص کلام:
رنگینکمانی دیدی در دلداری و
میخواستی تا ابد سربگذاری در پیاش
به او رسیدی و
رنگین کمانی در کار نبود
هرزهگردان
محو کردهبودند جلایش را
و تنها نبود آن زن
تنها دومین نفر بود
آنسان که اندوه
میتوانست پدرش باشد
انگار کودک سراهیاش
(آری، عشقات)
گمگشته
بازگشتهبود
به میان آنچه به دنیا نیامده
کزآن تنها به مرگ
میتوانی دوباره زاده شوی
اینجا
بر جهان رویا
بر جهان شعرهایت
بر کرانهی دریایت
بر جزیرهی نور
در تاریکی مایع
بر خاک رس ایمان
که به رویا میبیند فروتنی را
تا شادی نباشد در تو، ای زندگی.
چهبسیار عکس و قاب عکس
بر هم آرمیدهاند در انبار!
و چه مایه تختهرنگ
که ناز قلم مویی به آنها نرسیدهاست.
چه مایه آرزو
در مدلهای عریانی که لمس نکردهاند،
مدلهای عریان آینده را.
آه ای استاد نقاش،
مرده برگزیدهای
برای مدل؟
و نمیدانم هنوز
وقتی دراز میکشم اینجا
شبها
آیا تصویر مرگِ آنچه به رویا میبینم اینک
خواهد رسید به عرشی که بدان باور بستهام
و آیا دیگر خواهم شد
در زیباییاش؟