جمعه روزیست که به مرگ فکر می کنی کامیار محسنین شعرهاجمعه روزیست که به مرگ فکر می کنی.برای همین بیرون می روی.به … ادامهی مطلب
یک فیلم دهه شصتی کامیار محسنین شعرهااین مذکر میانسال. این آدم روی زمین.ده بیلیون سلول عصبی. ده پیمانه خون… ادامهی مطلب
انگشت ها را می بینی در میان تاریکی؟ کامیار محسنین شعرهاانگشت ها را می بینی در میان تاریکی؟حس می کنی چگونه به پوستت … ادامهی مطلب
کلمات درون باران کامیار محسنین شعرهاباران، مرا از خودم در امان بدار.بگذار کژ و مژ به سوی خود … ادامهی مطلب
می توانی بشنوی کامیار محسنین شعرهامی توانی بشنوی صدایی را که از بیرون می آید، دِیوشاید دزد باشد. … ادامهی مطلب
خون بها کامیار محسنین شعرهابهاي همه چيز را مي پردازي.بهاي همه چيز را مي پردازي.همين زاده … ادامهی مطلب
عقرب ها کامیار محسنین شعرها تارکان دنیانور آزارشان می دهدخوراکشان خاک اره های گرگ و میشمحل … ادامهی مطلب
عیدی آزاده کامیار شعرهانمیدانم آنهایی که در ایران کتاب عیدی میدهند چند نفرند، این شمار هر چه… ادامهی مطلب
کتِ او شهلا اسماعیلزاده شعرهاپدرم، – ج- تازه مرده بودوقتی که مادرم، -آ-به آرامی کتِ جدیدش … ادامهی مطلب
خدا در سرم شهلا اسماعیلزاده شعرهاوقتی هنوز در خواب و بیداری بودم، به یاد آوردمکه در این شب، … ادامهی مطلب
مکان شهلا اسماعیلزاده شعرهابه جستجوی جایی رفتن که در آن زندگی میکردیببینی که خانه نیست –ویران … ادامهی مطلب
درها و پنجرهها را بسته بودیم شهلا اسماعیلزاده شعرهادرها و پنجرهها را بسته بودیمنمیخواستیم به دست شکمبارگان و ساعت سازان غارت … ادامهی مطلب
بر پشتبام… شهلا اسماعیلزاده شعرهابر پشتبام درختان هم قوز کردهاندخمیده مانند مادربزرگ بر تختخوابیاگر به اتاقها … ادامهی مطلب
دیدن شهلا اسماعیلزاده شعرهاپیش از آنکه پشت کنیم و برویمدیدن تنها کاری بود که می توانستیم … ادامهی مطلب
صدای یک ویلنسل شهلا اسماعیلزاده شعرهاصدای ویلنسل یاد آور چیست«و ید لوندِ» نوازده به من گفت در این … ادامهی مطلب
دنیا تو واژهی بردباری هستی شهلا اسماعیلزاده شعرهادنیا تو واژهی بردباری هستیاین و آن خدا از تو میگویند و تو … ادامهی مطلب