تارکان دنیا
نور آزارشان می دهد
خوراکشان خاک اره های گرگ و میش
محل حیاتشان برج های کرم-خورده
بیخانمان ها
له می شوند در زیر صخره ها
در درزها و ترک ها
صاف از آن وزنی
که به رویشان غلتیده است
در زمان هایی که به بالا می جهند، بالا به درون سکوت
بالا، بالا به درون سرما
در زمان هایی که خون سفیدشان
در ترانه ای بیصدا به لرزه در می آید
در اوج تنهایی
زیر باران شب
بر می خیزند و فریادی خفه می کشند
فریادی دیگر پاسخ می دهد از قلبی دیگر
همسرایی فریادها انباشته می کند
آن اعماق واپاشیده را
در زیر آسمان سیاه
شعله می کشد
و به آرامی فرو می نشیند
آنان با سَمشان زندگی می کنند
که قلب خودشان را نشانه رفته است