کلمات درون باران

کلمات درون باران


باران، مرا از خودم در امان بدار.

بگذار کژ و مژ به سوی خود نیایم،

با این پوست خراب.

در کنار نفرین های زیر زبانم

شیرینی های عسلی

نهفته است.

با لبخندهای گذار سرم،

وعده ها، امیدهای واهی.

این کار را نکن، باران.

مگذار به خودم نزدیک شوم.

نه به آن خود در هم شکسته. نه به آن افسرده.

نه به آن خود ترحم انگیز، باران.

تو عین با فکر بودنی.

مرا در آرامش قطرات، زندانی می کنی.

قطرات.

گذرگاه ها را غرقه در آب.

چارراه ها را عبور ناپذیر.

آنکه درباره اش حرف می زنیم را گیر بینداز،

زیر آب نگهش دار، مگذار فرار کند.

روحش را در کلیسای جامع اشکدنیووچ خرد کن.

بگذار بمیرد. بگذار آب چشم هایش را بگیرد.

سیلابی کلماتش را در رباید.

بگذار پرنده ها و موش ها تکه تکه اش کنند.

با دور نگه داشتن از زندگی، او را از من دور بدار.

ستون میانمان – مرگ.

مرا در آب نگه دار، باران.

با آب بپوشان.

از سخن بازم دار.

مرا به درون خودم راه مده، باران.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.