۱
سنگ مسلم بود.
مفروض بود.
همان لحظهایاست
که به نیابت تمام سکوت سخن میگوید.
کنار مرز گورستان
هولوکاستی گر میگیرد.
ای جهان زندگان
هرگز آنسوتر از ابروان خود را دیدهاید؟
بگذارید به تمامی بسوزد و
خاکستر شود.
بگذارید
فراز ایمان مومنان
خاکسترها، پریشان شوند.
۲
سنگ مسلم بود.
مفروض بود.
همان لحظهایاست
که گریزان است…
شاید میخواست از مردگان بگوید.
بگوید که تنها مردهها زندگی میکنند…
آه شباهت محزون موسیقی!
افسون شده در عقربههای ساعت.
لحظه چه میخواست بگوید؟
۳
سنگ مسلم بود
مفروض بود.
آه بام آسمانها، چگونه خانهای است
این
که در آن خفه میشویم؟
آه بام آسمانها، زبانها را نشان دهید
بر بشقابهای بیهوده.
آنجا چند در برای ما مانده
در این روشنایی ظاهری؟
چرا در این میانه هرگز یاد نمیگیریم
که نشانی باغ کجاست؟
۴
سنگ مسلم بود
مفروض بود.
بگذار در پرواز متوقف نشود!
بگذار سقوط کند!