بیهوده افسار میکشند
تازیانه شلاق میزند هوا را
نترس! به تو نمیگیرد،
بیهوده افسار میکشند
آنجا که خدا گریخته است.
به کجا رفتهاست؟ تنها خودش میداند،
رفته تا بجنگد برای چیزی
باد را ببخشد به آسیابهای بادی
و رفتهاست و رفتهاست،
خودش میداند به کجا
رفتهاست و
غرق شدهاست در عشق خویش
او جای دیگری است،
شاید روزی برگردد.
دست نگهدار،
گزمگان گیج
به خیابانهای تهی از خدا میروند
تا شعلهی زندگیها را خاموش کنند.