دختر زیبا، پستهانهایت با آفتاب صبحگاهی بازی میکنند
بالا میپرند
خواهرانِ خوشههای انگورند و …
آنجا؟
از من با کلمات اینجا میپرسی. ولی این را باید با کلمات آنجا بپرسی.…
ادامهی مطلباز هیچ به هیچ
این سگ که پارس میکند، از هیچ آمدهاست و به هیچ برمیگردد. این دخترک …
ادامهی مطلبدر آن پنجرهها
در آن پنجرهها، با شیشههای رنگی آبی، سبز، سرخ، زرد، گنجشکان به فتح فکر …
ادامهی مطلبقصههای بلند
قصههای بلند! بسیار بلند! به قدر یک صفحه!
آه، روزی که مردان میدانند چگونه …
با تو خواهم بود برای ابد
این است رود حقیقی، ای عشقِ ناب. تو در هیچای و من در حیات. …
ادامهی مطلبتنها یک زن
دوست دارم به تو بی نام و بی شهرت اندیشه کنم. تنها یک زن، …
ادامهی مطلبدر لحظه
مرد، حضور زن را احساس کرد
زن نیز چیزی را انکار نکرد
با مرد …
یک نور، یک چراغ
یک نور، یک چراغ.
دوریِ شب.
دوریِ دوری
از من زاده میشود،
زاده میشود …
روزی عقابی شاید
دستان تو
خلاصهاش این میشود:
کبوتر، گل،
ماه بر مردمکان.
لطیفترش این میشود:
بال با گل …
علم الحیات
طالعی در کار نیست،
تنها خاطره وجود دارد.
آنچه فردا رخ میدهد
هزار سال …
مراسم آغاز میشود
کلمات
آنجایند
بقایایشان را جمع کن
کفشهایت را برق بیانداز
مراسم آغاز میشود.…
پرندگان
پرندگان حقیقی
میتوانند پرواز کنند
برای همین
نیازی به اینکار ندارند.
آنها
حتی بال …
زیبا ولی سرد
به زیبایی گلهای کوهستان است این زن.
ولی سرد،
سرد است
به برودت سواحل …
آینهای برابر آینهای
آینهای برابر آینهای:
تصویری
که زاده میشود از تصویری،
آه اعماق معجزآسای خویش
فوارهی …