روزی عقابی شاید
بر مزرع بزرگ سرخ
و صور جنگِ باد
حالا
بی جگن
بی صدا
بی ماسه
بیچهره هنوز
چشم فروبسته
چون توله سگی
نه زرد نفرت
نه ارغوانی شکوه
نه سبز امید
لاکی خالی
از سرزمینی
با درختان کوتاه
کلمات کوتاه
میخزد آنجا
حلزونی
در سفر است آنجا
خانهاش را
بردوش میبرد
تاریک
مبهم.