قصههای بلند! بسیار بلند! به قدر یک صفحه!
آه، روزی که مردان میدانند چگونه جرقهای را به قدر خورشید بزرگ کنند، خورشیدی که انسانی به آنها داد وقتی در جرقهای تمرکز کرده بود. روزی که به هم قصهای میدهیم که اندازهای ندارد. برای همین، کافیست آنچه کافیست. روزی که در مییابیم ارزش هیچ چیز به خاطر ابعادش نیست. و همینجا به سر میآید آن مضحکهای که میکرومگا را دید، که مناش هر روز میبینم. و روزی که یک کتاب بتواند خود را تا دست یک مورچه کوچک کند، چرا که قادر است ایده را منبسط کند و جهان را از آن بیافریند.
قصههای بلند
اثری از : خوان رامون خیمه نز محسن عمادی