مادر!
هیچ زنی مرا از تو ندزدید
ترانهها
مرا از همهی زنان ربودند
مرا …
جعبهی سیاه
بیرون رفتم تا تنم را معطر کنم
با کسی که مرا انتظار میکشید. خوب …
استانبول
نمیدانستم که یک روز
تو را با این شهر قیاس میکنم
یا اینکه تنها …
انتظار
تمام دیروز از سر صبح،
چشم به راه تو بودم
حدس میزدند که میآیی.…
سطرهای مرگ: کتیبهی استالین
زندگی میکنیم، بیآنکه زمین را زیرپایمان احساس کنیم
ده قدم برمیداریم و کلماتمان محو …
موزه
سطری از شعر والریاست که نباید به یاد آورم.
خیابانیاست که برای پاهایم ممنوع …
کفشها
کفشها، چهرهی مرموز زندگانی درونم
دو دهان باز بی دندان
دو پوست کم و …
طعم زندگی من
میگویند ابرها رازهای ناب کودکاناند
و لی لی و قایم باشک
ملکه و حیاط …
عکسها
عکسها لبخندهای ابدیاند.
آدم برفیهایی که هرگز آب نمیشوند
جشنهای تولد، پوشیده در رنگ …
ترانهی همهی مردان جوان غمگین
همهی مردان جوان غمگین
در کافهها نشستهاند
نور چراغهای نئون را کشف میکنند
همهی …
خیابان نوفل لوشاتو
یهودا آمیچای دربارهی شعر با طرح خاطرهای چنین گفت:«در گرنوویل بودم، خبر آمد که …
بامدادان بر پشت اسب
سکوت به کندهی درختان حمله میبرد،
و در راه بازگشت
فاصله میشود، سنگ میشود…
هرکس..
غروبی
گوشهی اتوبوس ایستادهبودم،
منتظر ایستگاه شمارهی دو.
مرد ایستاده هم منتظر بود.
نگاهش …
نـايـب سـرهـنـگِ گـاردِ ســيـويــل
بـا ز ىِ نـا يـب سـرهـنـگِ گـاردِ ســيـويــل نايبسرهنگ:ــ من نايبسرهنگ گاردِ سيويلم. وكيلباشى:ــ…
ادامهی مطلبزن زیبا
رهگذر
آخرش رهگذر، دختره رو با خودش برد تو تخت.
درو از پشت قفل کرد …