مادر!
هیچ زنی مرا از تو ندزدید
ترانهها
مرا از همهی زنان ربودند
مرا به مالاگا کشاندند
بر گور ترانهای در مالاگا گریستم
با ترانهای دیگر در سویل زاده شدم
ترانهها در آغوش برفی زنان دفن میشدند
بر دامن رنگی تو جوانه میزدند.
مادر!
من آن چشمهای سبز مالاگایی را میخواهم
«دندون رو جیگر بزار، اونا مال تو ان»
من پوست مهتابی شهزادهی سویل را میخواهم
«زود باش! بزرگ شو! اونام مال تو ان»
چشمهای هیچ زنی در مالاگا سبز نبود
در سویل شهزادهای نبود.
مادر!
گل سرخی در دست و
بستری از بنفشه نداری
این زخم، این گلوله و این برف
در ترانههایت نبود
حالا کجا بروم از سویل؟