غروبی
گوشهی اتوبوس ایستادهبودم،
منتظر ایستگاه شمارهی دو.
مرد ایستاده هم منتظر بود.
نگاهش کردم.
به من خیره شد، با نیشهای باز و
دندانهایی که از هم فاصله داشتند.
گفت: روی کتام امضا میکنی؟
خودکاری دستش بود.
کت کتان کثیفی پوشیده بود،
همهجایش پر از امضا
شاید صدها، هزارها امضا.
گفت: سعی کردم از همه بگیرم.
امضا کردم.
روی فضای کوچکی بر جیبش.
گاهگاهی به یاد میآورم:
من یکی از آن همهام.
هرکس..
اثری از : ماری شپارد ویلیامز محسن عمادی