سکوت به کندهی درختان حمله میبرد،
و در راه بازگشت
فاصله میشود، سنگ میشود
تنها چهرهام را رو به خورشید میگردانم
شانههایم برگها را در این مبارزه از هم جدا میکنند
روی دو پا تند و تیز
اسبم میجهد، بخار از خاک بلند میشود
حوا به تو بدل میشوم حوا، من، حوا!
خورشید در میانهی آسمان منفجر شدهاست، مویهکنان!
طبل سنگها نواخته میشود، خورشید بزرگتر میشود
گنبد آسمان لبریز عقابها،
در برابرش بر نردبان هوا
فرو میریزد و میگدازد
سکوت، بادی آبیرنگ میشود
در باریکهراه،
مهمیز سایهام بلند میشود
خورشید افق را به دو نیمه میشکند
گنبد آسمان سلولهای محبس محتضرش را
ویران میکند
نیزههای آبی، بی بازگشت
همهی اوهامم را دور میریزم
آنها او را میبینند، شیرین و سنگین
اسبم روی دو پا بلند میشود
حوا، جزر و مد نور، حوا!
خورشید از اشیا بالا میرود، مویهکنان
کنارههایش میلرزند، بی صدا و سنگین
روحم او را دیدار میکند، حوا
اسبم روی دو پا بلند میشود
یال کمرنگم در باد میسوزد.