۱
درم تو را صدا کرد، پنجره را بستم
قاب شکستهی شیشهای را پوشاندم.…
تکه سنگی برمیداری
به خون تراشاش میدهی
با چشمهای هومر صیقلاش میدهی
و با …
وقتی اتاقها خالیاند
اتاقهایی که همهی جوابها در آنها پیشاپیش مقدر شدهاست
وقتی دیوارها …
یقین داری که بادبادک صید توست
دوستش داری چون مودبانه خم میشود
تا تو …
گفت: این شعرها، این شعرها
هیچ عشقی در خود ندارند.
اینها شعرهای مردی هستند…
زن، در پیچ ملافههای گرداگرد عاشقاش
میپیچد.
مرد، پستانهایش را میبوسد
خورشید بر نالههای …
سیب میخوری، سیبی پوستشده
و سیب، سیب است، سخاوت طبیعت
یک سو سرخ و …
ای یار!
گناهانت را با اشکهایت پاک نکن،
که گناه، برکت است.
رنگهای ابدی …
زیباترین زنان بود
گیسوانش را شانه میکرد، همهی موهای آشکارش را
قوز میکرد وقتی …
افسانههای هیمالایایی میگویند
پرندگان سفید زیبایی هستند
که همیشه در پرواز زندگی میکنند
آنها …
این یک بازی وارونه است
که هیچ امتیازی در پایانش نشان داده نمیشود.
گیاهی …
تزار پدر کوچک ما پیر شده است.
خیلی پیر.
حالا حتی نمی تواند یک …