۱
درم تو را صدا کرد، پنجره را بستم
قاب شکستهی شیشهای را پوشاندم.
ابر، بامی زیر نسیمهای فرونشسته
گل سرخ، گلهای خطمی شکفتند
از میان پوشال نور را برداشتم
از باران نور را
از رود پرطنین
چرا که تاریکی را در خانه سوزاندم.
زیر در
لب از دهان سوال میپرسد، شانه به ران پاسخ میدهد:
آنوقت تو رها کردی،
پاییز، هنوز مرئی بود.
زمستان با نورها جابجا میشد،
آتشهای سرخ
در غریبگی زندگی کردی.
سبز، شکافی در یخ پیدا میشود.
نالهای بر رودخانه بود.
سفیدی بر برف.
۲
آن مرد که به سویت آمد، من،
نمیگویم: مرا ببین که میآیم.
سفید بر جاده،
راه میروی
صداهای سفید ده پرواز میکنند
صدای سبز ساحل
بوتههای تمشک
از میان دستهامان میرویند. سفید و سبز.
آنکه میایستد آنگاه، پشت درها،
گوش میکند:
چکچکی زیر بام؟
مردی که میایستد
پشت دروازه،
مرد زندهای که آنجا حرف خواهد زد،
خواهد گفت:
بر این جاده، هرکه هستی،
وارد شو!