چون اورفئوس
بر تارهای زندگی
مرگ را مینوازم
برای زیبایی زمین
برای چشمانت که …
همدست خودم
برادری
همهچیزی زخمها را میشکافد
و هیچیک از ما
دیگری را نبخشیدهاست.
آزارنده چون تو …
بمان
حالا سفر رو به پایان است
باد دلش را از دست میدهد.
خانهی زواردرفتهای …
آواز سیرنها
زبان میمیرد
زبان
برای خوب و بد
واژهای ندارد.
این اختراع ما آدمهاست.
زبان مثل سایهاست…
پس از عشقبازی ما
خطر را دوست داشتی
خطر را دوست داشتی.
بعضیها خیال میکنند
شیارهای عمیق کف دستهایت
برای ابد داغ …
پلهای میان کلمات و اشیا
از آزادی نمیتوان سخن گفت،
از برابری و برادری هم.
از آنها نمیتوان حرف …
عاشقانه
غلام:
همیشه میخواستم عشق بورزم
اما وقت نداشتم
الفبایی نداشتم تا نامهای بنویسم
تلفنی …
وقتی زنی مردی را دوست دارد
زن که میگوید شراب شور مارگاریتا، منظورش شراب شیرین دایکویری است
زن که میگوید …
تقاطعها
کشتیای که نرسيد
خانهای که ساختهنشد
راهی که پيمودهنشد
نامهای که نرسيد
چشمهای که …
در فرصت غیاب
حالا اتاقو واسه چند لحظه ترک کرده
که صورتشو پودر بزنه
نگا میکنيم و …
آواز سیرنها
گاهگاهی زنگ میزنم، که ببينم
آهنگ پيغامگيرش عوضشده يا نه.
«تو دو کلمه بم …
شبانه
من اون سنگیام که از جاش دراومده ميون صخرهها
همون قلبهی وسط تيرا،
اون …
نقش
خيال میکنم امتحان فارغالتحصيلیام را میدهم:
دو بوزينه زنجيری بر پنجرهای مینشينند
بيرون پنجره …