گاهگاهی زنگ میزنم، که ببينم
آهنگ پيغامگيرش عوضشده يا نه.
«تو دو کلمه بم بگو»، ضبط آغاز میشود
«هرچی که میخوای تو هزار کلمه بگی!»
به فکر فرو میروم.
انگار شب است و در دريا فرورفتهام
صدای موجهايي که صخرهها را خرد میکنند
و اينکه او آنجاست و میشنود
منتظر ، تا چيزی بگويم.
سرانجام يکبار گوشی را برخواهدداشت
و صدايش آواز گذشتهها را برايم خواهدخواند
آونوقت موهای پشت گردنم سيخ میشوند
انگار برای آنی او را بويیدهام.